مجموعه آرزوی کال اثر سارا رباط جزی
تنهایی
سالهای پیش تنهاییام را بغل می کردم
تا زمین نخورد ، زخمی نشود
برایش شعر می شدم
محبتاش خالی نشود
الان دیگر بزرگ شده و مرا از تنهایی
در آورده
من تنهاییم را تنها بزرگ کردم.
سارا رباط جزی
مرگ
رحمتات چه جای قشنگیست
که برای پیوستن یک نفر به آن
اشک همه جاری می شود.
سارا رباط جزی
زندگی
همیشه پای یک مرد در میان است
همانی که باعث می شود
موهای یک زن بافته باشد
رها باشد
و یا حتی سپید.
سارا رباط جزی
حس مجهول
کجای زندگی ام ایستاده ای
حس مجهول این روزهایم
نیمه ات در قلبم
نیمه ی دیگر هم از مغزی
که از کار افتاده
درون قلبم افتاده ای
شب ها
چشمانم را خواب می برد
خودم را اما
مدت هاست که باد برده است.
سارا رباط جزی
نگاه چپ
آخر یک روز دست خودم را می گیرم
و از اینجا می برم
نباید کسی نگاه چپ بیندازد
حتی اگر در سیل اشک هایم غرق شوم
نمی گذارم آب در دلش تکان بخورد.
سارا رباط جزی
کنسرتی به نام من
سال ها بعد اگر صدایی شنیدی
که شعر مرا می خوانَد
یا اگر بلیط کنسرتی به نام من بود
تعجب نکن جانم
من همان دخترک شاعری هستم که
تمام رویاهم را
بر سر مردم شهر فریاد کشیدم
و آنها فقط به فکر معشوقه خودشان افتادند
بی آنکه بدانند
سوز نشسته بر صدایم
سالها پیش از دلم بلند شده بود.
سارا رباط جزی
زمستان قاره من است
و من زاده شدم
با دردی که
نشست بر جان مادرم
زاده شدم
به هنگام سو سوی چراغهای این شهر
که نورشان کمتر از برق چشمان پدرم بود.
زمستان قارهی من است
و روز اول اسفندش سهم من
سرد است و یخبندان
از خاطراتش اما
فقط گرما می بارد و گرما.
سارا رباط جزی
کرونا
شهر آنقدر خلوت شده
که هیچکس
حتی
به خوابمان هم
نمی آید.
سارا رباط جزی
بلوار عاشقی
قسم به سوی چراغ دم اذان
به باد غریب پیچیده در بلوار عاشقی
به نگاه گنجشک نگران روی سیم
به زمستانی که برف نمی بارد
به قندیل های بلاتکلیف روی شیروانی
خوابِ شبهای بی خوابیام :
خنده از روی لب ها نای بلندشدن نداشت
نان ها همه زیر سقف آجری لای سفره ها بودند
دیگر کسی درد بی درمان نداشت
که حال همه خوب بود
کاش تعبیر شود
خواب شبهای بی خوابیام .
سارا رباط جزی
نگاه اول
از لبخندت
عشق در نگاه اول که نه
از چشمانت اما
چیزی بیش از این حرفها دستگیرم شد
و من فهمیدم
دوست داشتن از عشق هم
بالاتر است.
سارا رباط جزی
شهر آلوده
من زمینم و تو
دور ترین ذرهی معلقی
که در آسمانم ناپدید شده
نه روی زمینی که با مرور شب و روزهایم
لمست کنم
نه آنقدر هوا آلوده
که نشود تو را نفس کشید
و اینگونه تمام آلودگیِ این شهر
را به جان خریدم
به قیمت جاری شدن در ریه های سربیام
تا در پس هر سرفه ام تورا بالا بیاورم
تا به تو برسم.
آن وقت است که باورم می شود
دنیا کوچک است
و زمین به طرز وحشتناکی گرد.
سارا رباط جزی
تاریخ ثبت اشعار : 1399/02/16
سرقت ادبی از این مجموعه شعر پیگرد قانونی دارد
درباره این سایت