آینه
من از این زن که در آیینه می بینم هراسانم
نه این من نیستم،من کِی؟کجا ؟ اینگونه ویرانم
شبیه بچه آهوهای سرگردانِ بی مادر
هراس مرگ جا خوش کرده در اعماق چشمانم
نشسته برف سنگینی، میان جنگل گیسوم
من از کِی اینچنین آلوده ی فصلِ زمستانم
شبی آتش میان خرمنم انداخت نمرودی
نشد مانند ابراهیم آتش چون گلستانم
عذاب النار شیرین است، اما با شرار عشق
بیاور هیزمی دیگر در این آتش بسوزانم
نخواه از من که برگردم، از استغفار بیزارم
در این دنیا که سوزاندیم، آنجا هم بسوزانم
" نگاهم کن چه می بینی در این آیینه ی عبرت
پشیمانم ، از این دلبسته بودن ها، پشیمانم "
من از این زن که در آیینه می بینم هراسانم
نه این من نیستم،من کِی؟کجا ؟ اینگونه ویرانم
شبیه بچه آهوهای سرگردانِ بی مادر
هراس مرگ جا خوش کرده در اعماق چشمانم
نشسته برف سنگینی، میان جنگل گیسوم
من از کِی اینچنین آلوده ی فصلِ زمستانم
شبی آتش میان خرمنم انداخت نمرودی
نشد مانند ابراهیم آتش چون گلستانم
عذاب النار شیرین است، اما با شرار عشق
بیاور هیزمی دیگر در این آتش بسوزانم
نخواه از من که برگردم، از استغفار بیزارم
در این دنیا که سوزاندیم، آنجا هم بسوزانم
" نگاهم کن چه می بینی در این آیینه ی عبرت
پشیمانم ، از این دلبسته بودن ها، پشیمانم "
فاطمه اتحاد
تاریخ ثبت شعر : 1399/01/20
تاریخ ثبت شعر : 1399/01/20
شعر شمالی - فرشته گلدوست طالکوئی
آتش ,ی ,میان ,فاطمه ,آیینه ,بسوزانمنخواه ,در این ,از این ,برگردم، از ,از استغفار ,که برگردم،
درباره این سایت