هذیان
این شهر
چقدر بزرگ شده،
که از پاهای من سرمیرود!؟
آغوشت!
آغوشت!
چقدر بزرگ شده،
که از دستان من سرمیرود؟!
چند دوستت دارم، دور بودهای؟!
چند بغض فرو خورده را
چند لبخند،
چند تنهایی را
در من قدم زدی؟!
چند ندارمت
میان دو هجای نفس شکست؟!
چرا این اندازه
تنت،
آغوشت،
از دستانِ من.؟!
چهقدر سایهام کوتاه شده!
نامم کشیده!
و از حوصلهی لبهایت سرمیرود!
چند چای؟
چند سیگار؟
چند بوسه؟
چند روز؟
چرا انقدر خطوط اخمم عمیق شده؟
درد میکنند.
چرا این اندازه
از حوصلهی هم سرمیرویم؟!
چرا!؟
زندگی کن.
هذیان میگویم.
زندگی کن.
شعر میبافم.
زندگی کن.
شاعر، که آدم نمیشود.
که از دستان من سرمیرود؟!
چند دوستت دارم، دور بودهای؟!
چند بغض فرو خورده را
چند لبخند،
چند تنهایی را
در من قدم زدی؟!
چند ندارمت
میان دو هجای نفس شکست؟!
چرا این اندازه
تنت،
آغوشت،
از دستانِ من.؟!
چهقدر سایهام کوتاه شده!
نامم کشیده!
و از حوصلهی لبهایت سرمیرود!
چند چای؟
چند سیگار؟
چند بوسه؟
چند روز؟
چرا انقدر خطوط اخمم عمیق شده؟
درد میکنند.
چرا این اندازه
از حوصلهی هم سرمیرویم؟!
چرا!؟
زندگی کن.
هذیان میگویم.
زندگی کن.
شعر میبافم.
زندگی کن.
شاعر، که آدم نمیشود.
فاطمه (فاطیما) ایمانی
تاریخ ثبت شعر : 1399/02/20
شعر شمالی - فرشته گلدوست طالکوئی
کن ,شعر ,زندگی ,حوصلهی ,فاطمه ,اندازه ,این اندازه ,چرا این ,زندگی کن ,شده،که از ,فاطمه فاطیما
درباره این سایت