محل تبلیغات شما


مجموعه  بعد از او    اثر مهدی دهاقین



ساده نیست

بارِ رفتن بسته ام  اما کسی آماده نیست
هیچکس پابند آن قولی که قبلا داده نیست

چون قطاری عمر را هم صرف رفتن کرده ام
تازه فهمیدم کسی در انتهای جاده نیست

اینکه گاهی مینشینم اینکه گاهی می روم
قصهٔ پیری که از دستش عصا افتاده نیست

هرکسی از دوستی دم زد که نامش دوست نیست
هر گلیم پاره ای روی زمین، سجاده نیست

آه دنیا آنچه با من کرده ای حقم نبود
پاسخِ عمری وفا ای بی وفا قلاده نیست

ساده می گویم به زودی قید او را میزنم
ساده می گویم ولی آنقدرها هم ساده نیست

مهدی دهاقین



رقیب

بوی دستان تو را داشت گریبان رقیب
بی جهت نیست که شهری شده خواهان رقیب

آمدم در پی آغوش تو اما دستم
از بد حادثه افتاد به دامان رقیب

با خیال تو قدم میزنم و میبینم
ناگهان باز رسیدم به خیابان رقیب

اینکه با او سر یک میز نشستی تلخ است
تلخ تر، اینکه شدی خیره به چشمان رقیب

آتشم می زند این کوچه نمرود پرست
آتشی که شده امروز گلستان رقیب

قَسَمت می دهم از پنجره یک بار مرا
قَسَمت می دهم اینبار، تو را جان رقیب


مهدی دهاقین



بهارِ دلتنگ

بهار امسال سمتِ شهرِ ما کمرنگ می آید
بهار امسال می آید ولی دلتنگ  می آید

من آن دیوانه ای هستم  که بی آزار می گردد
ولی از کودکان کوچه سمتش سنگ می آید

خرابی های خوارزمم که بینِ کوچه بازارش
صدای چکمه های پادشاهی لنگ می آید

برایم در مصلایی سخن از صلح می گویند
که از گلدسته اش بانگِ اذان جنگ می آید

به امیدِ رفاقت، دوستانم را عوض کردم
ندانستم خیانت می رود، نیرنگ می آید


مهدی دهاقین




بازی

طاقِ ابروی تو با محراب بازی می کند
تارِ موهای تو با مضراب بازی می کند

تا نگاهت پشتِ قابِ پنجره می ایستد
بوسهٔ باران به روی قاب بازی می کند

هرکجا چشمان تو صیاد باشد ناگهان
ماهیِ بیچاره با قلاب بازی می کند

ماه من!!! گاهی میایی گاه پنهان میشوی
عکسِ زیبای تو با مرداب بازی می کند

خاطراتت می رود با کودک رویای من
روی تاب گیسوانت، تاب بازی می کند

در شب تاریک من، فانوس سوسو می زند
در شب تابان تو، مهتاب بازی می کند

پشت دریا ساکن شهری و اینجا بعد تو
یک نفر با قایق سهراب بازی می کند


مهدی دهاقین




وقت رفتن

وقت رفتن بود اما مثل من تنها نبود
وقت رفتن تازه فهمیدم دلش با ما نبود

خواستم با خاطراتش سرکنم اما نشد
فکر کردم چاره ام تنهایی است اما نبود

نامه اش می گفت می آید ولی شک داشتم
نامه اش می گفت. اما پای آن امضا نبود

قلب من در سینه چون لبهای ماهی می تپد
گرچه این آغشته در خون قسمتش دریا نبود

با خیالش سالها شب زنده داری کرده ام
لیلة القدری که دیگر قابل احیا نبود

ما که عمری رابه پای مهربانی باختیم
سهممان چیزی به جز بی مهریِ دنیا نبود

مهدی دهاقین




تاریخ ثبت اشعار : 1399/04/14



سرقت ادبی از این مجموعه شعر  پیگرد قانونی  دارد


شعر شمالی - فرشته گلدوست طالکوئی

غم آزرده - فرشته گلدوست طالکوئی

کِی - نوران شیرزاد

تو ,بازی ,رفتن ,اینکه ,ای ,مهدی ,بازی می ,تو با ,می آید ,آید ولی ,اینکه گاهی

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نكات فنی راجع نرم افزار حسابداری مهران فروردین ** خانه دل ** حرف‌های غیررسمی من وبلاگ میهنی من محرمانه مطالعات خاورمیانه و شمال آفریقا mentiowindderg خرید ساعت مچی کاسیو جدید الناس کلهم احرار پیش دبستانی صلحا