پناهنده
از مار به اژدها پناهنده شدم
این بارِ هزارم است بازنده شدم
آنقدر که مار خوردم افعی شده ام
من رگ به رگ از شرنگ آکنده شدم
پایم به خطا رفت و دلم زانو زد
شرمنده دلم، پیش تو شرمنده شدم
کوری که به چشم نیست، من کور دلم
کورم که به هر چاله ای افکنده شدم
تختم به صدا در آمد از دست تنم
از بسکه از این دنده به آن دنده شدم
چون قاصدکی مسیرم افتاد به باد
تقدیر رقم خورد و پراکنده شدم
من خویش زدم تیشه بر اندیشه ی خویش
با دست خود از ریشه ی خود کنده شدم
با اینهمه دسته گل که دل داده به آب
سرمشق تمام نسل آینده شدم
از مار به اژدها پناهنده شدم
این بارِ هزارم است بازنده شدم
آنقدر که مار خوردم افعی شده ام
من رگ به رگ از شرنگ آکنده شدم
پایم به خطا رفت و دلم زانو زد
شرمنده دلم، پیش تو شرمنده شدم
کوری که به چشم نیست، من کور دلم
کورم که به هر چاله ای افکنده شدم
تختم به صدا در آمد از دست تنم
از بسکه از این دنده به آن دنده شدم
چون قاصدکی مسیرم افتاد به باد
تقدیر رقم خورد و پراکنده شدم
من خویش زدم تیشه بر اندیشه ی خویش
با دست خود از ریشه ی خود کنده شدم
با اینهمه دسته گل که دل داده به آب
سرمشق تمام نسل آینده شدم
فاطمه اتحاد
تاریخ ثبت شعر : 1399/01/20
تاریخ ثبت شعر : 1399/01/20
شعر شمالی - فرشته گلدوست طالکوئی
دنده ,رگ ,پناهنده ,ی ,مار ,خویش ,که به ,شدممن خویش ,پراکنده شدممن ,و پراکنده ,خورد و
درباره این سایت